Wednesday, May 16, 2007

بگریزید


نه دلم به کتاب می رود. رمانی هست که به خود وعده دادم به زودی صفحۀ آخرش را هم ببوسم. نه هم می خواهم در را باز کنم. اطاقم را قفل کرده ام. شاید می خواهم با خودم باشم. ترانه ها را فریاد می زنم ولی زود از صدای خودم شرمیده و به گوش دادن اکتفا می کنم و حنجرۀ "بیژن" را تنها می گذارم. "هر کی از عشق گریه کرده.... ". چقدر عمیق است. ولی به من چه؟ من که از کوچه های خاکی عشق حتی تصور خود را هم عبور نداده ام. ولی شاید هم نه.... شاید هر گریه ای از روی عشق باشد. نمی دانم. "... با شبی در حرم عشق، سفری به کعبه کرده...."

نه هم می خواهم بنویسم. می گویند نوشتن نوعی خالی کردن دل روی ورق است، نوعی همدردی کردن با یک سنگ صبور.... نه با صدها و هزارها شاید. کاغذ همدردی جانداران را بلد نیست، ولی صبور است. شنوندۀ خوبی هم است. تا اذان صبح خروسها بگو. حرفت را به جان می خرد ... از تو سیاه می شود. کاش خیلی ها می توانستند فقط کاغذ باشند.

ولی من نمی خواهم بنویسم چون حال خالی شدن هم نیست. خالی شوم که چی؟ خوش برای کی؟ می خواهم پر باشم تا فریادم معنی داشته باشد. شاید می خواهم اثری خلق کنم. شاید می خواهم انقلابی بپا کنم. از من بگریزید.....

No comments: